اشتبا پشت اشتبا
اشتبا پشت اشتبا
خوبی امیر؟
الان که دارم این پست رو مینویسم
بلند بلند هم میخوانمش :))
به یاد می آورم که در آخرین روز حضورم در خانه علم
با یکی از بچه های کلاس قرمز
خوب حرف نزدم
یعنی زود عصبانی شدم.عصبانیت واقعی.و این بد بود.مزخرف بود!
حالا به بهتر شدن فکر میکنم!بهتر شدن جدا
به دلجویی نیز حتی.اما رفتار درست را نمیدانم.کاش او مرا ببخشد
____
امشب
اولین دعوای من و پ.ا اتفاق افتاد
دعوایی که مسخره شروع شد
مسخره تر از هر دعوا و شروعی (چرا دیگه بلند بلند نمیخونم؟!)
(آهنگ بهت قول میدم یگانه رو دوباره پلی کردم =)) )
خب داشتم میگفتم
دعوا کردیم
ناراحتش کردم
بعد نشستم کلی گریه کردم
کلی زیاد
احساس کردم حق همه ی آدمایی که دورم هستن رو
چی باید بگم؟فعل درستش رو نمیدونم :)) حقشونو ندادم مثلا؟!
یعنی خلاصه خوب نبودم.
بعد وسط گریه رفتم به ب-ص مسیج دادم که آره بد شدم و فلان
میگه که من دیگه تورو نمیشنوم فقط میبینم :| مرسی که دیگه حرفامم نشنیده میگیرن دوستان
اون موقع که گریه میکردم از خودم خیلی بدم میومد.یعنی ناراحت بودم
انصافا دوست ندارم کسی رو ناراحت کنم.بدم میاد کسی رو ناراحت کنم
ولی خب ناراحت میکنم دیگه.
و اون موقع دوست داشتم بمیرم
ولی الان از بقیه هم ناراحتم.و از دنیا
همه مون دیوانه ایم
همه مون مشکل داریم
همه مون خرابیم
افسرده ایم
روزامون خوب نمیگذره
منم که از همه بدتر
نه برای خودم خوبم نه بقیه
خدایا منو خوب کن.بقیه رو هم
حالا صرفا درخواست نبودن دارم
مردن نه
میخوام نباشم
میدونم که بخوابم درست میشه
فردا همه چی درسته
ولی چرا امشبی بود اصا؟!